دعوت
بدین وسیله(!) از همه ی دوستانی که به ما سر می زنند دعوت می شود تا از وبلاگ برادر محمدحسین با نام " هدیه ی بی همتا" که در پیوندها هست، دیدن نمایند. با تشکّر محمدحسین و مامانش و داداشش
نویسنده :
مامان پسرها
1:40
باز هم شیرین کاری
نخودچی مامان! دیشب برای اولین بار سوار رورؤک شدی. البته دیروقت بود و ما به اصرار سیدعلی این کارو کردیم. تو چون خسته بودی، قاعدتا استقبال چندانی از روروک نکردی. اولش تعجب کرده بودی و بعد شروع کردی به خوردنش و بعد خیلی زود خواستی که پیاده! شی. دوباره چند روز دیگه امتحان می کنیم.(20/4/90) یکشنبه 12 تیر بود که برای اولین بار شروع کردی به تکان دادن عمدی جغجغه. در واقع کشف کردی که باید چه جوری باهاش بازی کنی. قبلش آزمون و خطا بود انگار. قربونت برم عروسکم! و دوتا دیگه از شیرین کاری های اخیرآقای سید محمد حسین: زبون درآوردن و الکی سرفه کردن وقتی زبونتو در میاری خیلی نمکی تر میشی عزیز دلم! و یک کار باحال دیگه که تا حالا تنها وجه شبه تو و ب...
نویسنده :
مامان پسرها
1:34
بدون عنوان
عزیز دلم! دوستت دارم، وقتی زل می زنم توی چشمات و تو شروع می کنی به خندیدن و صدا درآوردن. وقتی نصفه شب با صدای اهن اوهون و هان هان بیدارم می کنی تا بهت شیر بدم. وقتی موقع شیر خوردن سیر لگدم می کنی. وقتی لبهاتو توی خواب و بیداری غنچه می کنی. وقتی دستاتو سمت چیزی دراز می کنی و منتظری تا بگیریش. وقتی سرت روی گردنت لق می خوره. وقتی صبح ها خودتو کش و قوس می دی. وقتی دهنتو باز نگه می داری، منتظر خنده. وقتی لثه های صورتیت معلوم می شه. وقتی تو بازی از ته دل می خندی. وقتی انگشتاتو آروم باز و بسته می کنی و تکون می دی. وقتی پاتو با دست می گیری و گوله می شی. وقتی صدای نازتو زیر و بم می کنی. وقتی موقع شیر خوردن هی دستت...
نویسنده :
مامان پسرها
20:40
چلاندن!
می ترسم بالاخره یک روز اینقدر فشارت بدم که له بشی!
نویسنده :
مامان پسرها
13:55
بدون عنوان
عزیزکم! این چند روز درگیر عروسی عمو مهدی بودیم به خاطر همین نتونستم پست جدید بذارم. ولی کلی حرف دارم برات که یادداشت کردم تو این روزا و کم کم برات می نویسمشون؛ انشاءالله! اینم عکس پسر خوش تیپم تو عروسی عموش: ...
نویسنده :
مامان پسرها
13:32
بدون عنوان
بدون عنوان
نوشتههای زیر را از دفتری رونویسی کردم که قبل از درست کردن وبلاگت و در چند روز اول تولدت در آن مینوشتم. * فکر نمیکنم شادی عمیقتری از شادی لحظهی مادر شدن برای یک زن تجربهکردنی باشد. * الآن که دارم مینویسم دقیقاً ٤٨ ساعت از سختترین و آخرین لحظات زایمان محمدحسین میگذرد. حدوداً ٥ دقیقهی دیگر، دو روز کامل از تولد دومین پسرم میگذرد و من هنوز طعم شیرین لحظهی تولدش را مزهمزه میکنم. * محمد حسینم! همیشه دوستت دارم! (این جمله را درست لحظهای نوشتم که ٤٨ ساعت از تولدت میگذرد. هرچند نمیدانم تو کی آن را خواهی خواند.) از لحظهای که به دنیا آ...
نویسنده :
مامان پسرها
18:12
بدون عنوان
پسر خوبم! احساس می کنم حرف های منو می فهمی. شاید به نظر ابلهانه بیاد ولی چندین بار شده که واکنش هایی داشتی که این حس رو تائید می کرد. مثلا دیشب وقتی از آرایشگاه برگشتم و بهت گفتم :"موهام قشنگ شده؟" دقیقا موهامو نگاه کردی و لبخند زدی. یا وقتی بهت گفتم:" بزن رو دستم" زدی. یه بارم ازت پرسیدم فرنی دوست داری درست کنم یا حریره؟ و تو با خنده شروع کردی به ملچ مولوچ کردن. خیلی دوستت دارم مامانی و مطمئنم این رو میفهمی.
نویسنده :
مامان پسرها
17:29
بدون عنوان
نازنینم! امروز هم از ظهر تا عصر کارگاه داداشی بودیم و تو باز هم خوب بودی. خیلی آقایی گل من! شب که برگشتیم خونه، یه کار جدید کردی. دستمو گرفته بودم جلوت تا سرگرم شی و تو شروع کردی به زدن کف دست من و از صداش خوشت اومده بود. ...
نویسنده :
مامان پسرها
22:36